• وبلاگ : خاكسترينه
  • يادداشت : نيمه خفته
  • نظرات : 8 خصوصي ، 100 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2   3   4   5    >>    >
     

    خاکسترينه عزيز سلام!من نمي دانم شما متعلق به چه نسلي هستيد،چون نمي دانم چند سال داريد،همين طور منظور شما را از بيان ادراک تاريخ بشر نفهميدم-که عذر خواهي مي کنم-اما من نسلي را که منظورم بوده نسل من به عنوان يک جولن 21 ساله نيست،هر جند انتفاداتي بي شمار به نسل خودمان وارد مي دانم که اگر خداوند توفيق دهد شايد در آينده آنها را نير براي شما دوستان متفکر و عزيزم بيان نمايم،در ضمن من هم باور دارم که شما و همتايانتان يرهنه نيستيد وملبوس به لباس زيباي دينداري و آزادي خواهي هستيد.....يا حق

    جايي به من بدهيد
    دورترين دلتنگي آدمي با من است
    گفته بودم
    روزي باران دريا را خيس خواهد كرد
    و تلخ ترين روز ماه خواهدرسيد
    و تلخ ترين تبخير
    آسمان را سياه خواهد كرد
    جايي به من بدهيد
    تمام دلتنگي آسمان با من است
    گفته بودم
    شبي ماه آب خواهد شد
    و تمام پنجره ها غريب
    و زمين تنها خواهد مرد
    جايي به من بدهيد
    تمام تنهايي زمين با من است
    گفته بودم روزي
    تمام عكس هايمان را از زندگي پس مي گيريم
    گفته بودم ديگر
    از آسمان هواپيمايي نمي گذرد
    و هيچ مسافري به جهان نمي رسد
    و ما با چترهاي بسته به دنيا مي آييم
    و با چترهاي باز به خواب مي رويم
    جايي به من بدهيد
    شايد يكي از ميان ما
    شب كوچكي از نخستين شادماني را به ياد آورد
    شب كوچكي كه زير ماه
    شب كوچكي كنار چند شعر ساده ي روشن
    شب كوچكي ميان تمام شب هاي دنيا
    شبي كه ابتداي كلمات بود
    جايي به من بدهيد
    جايي براي خنديدن
    جايي براي خيره شدن
    شب كوچكي از تمام دنيا با من است

    حتما وجدانه بيداري داري كه مي‏توني اينجوري فكر كني و اينجوري بنويسي... ساله خوبي داشته باشي... شاد باشي
    باز در چهره خاموش خيال
    خنده زد چشم گناه آموزت
    باز من ماندم و در غربت دل
    حسرت بوسه هستي سوزت
    باز من ماندم و يك مشت هوس
    باز من ماندم و يك مشت اميد
    ياد آن پرتو سوزنده عشق
    كه ز چشمت به دل من تابيد
    باز در خلوت من دست خيال
    صورت شاد ترا نقش نمود
    بر لبانت هوس مستي ريخت
    در نگاهت عطش طوفان بود
    ياد آن شب كه ترا ديدم و گفت
    دل من با دلت افسانه عشق
    چشم من ديد در آن چشم سياه
    نگهي تشنه و ديوانه عشق
    ياد آن بوسه كه هنگام وداع
    بر لبم شعله حسرت افروخت
    ياد آن خنده بيرنگ و خموش
    كه سراپاي وجودم را سوخت
    رفتي و در دل من ماند به جاي
    عشقي آلوده به نوميدي و درد
    نگهي گمشده در پرده اشك
    حسرتي يخ زده در خنده سرد
    آه اگر باز بسويم آيي
    ديگر از كف ندهم آسانت
    ترسم اين شعله سوزنده عشق
    آخر آتش فكند بر جانت

    سلام به دوست خوبم!نسل برهنه،نسلي تهي از افتخارات پرشمار نياکانمان.....به روزم ....تشريف بياريد...

    يا حق

    سلام خاكسترينه جون.....ممنون كه بهم سر زدين.....
    سلام دوست عزيز..
    سلام خاكسترينه ي عزيز...خيلي خوشحالم كه دوستي مثل تو دارم ...و ممنون كه بهم سر زدي...هنوز رفتنم قطعي نيست ولي اگر هم رفتم باز هم حتما به تو و بقيه دوستانم سر مي زنم...تو رو به اوي مهربان ميسپارم...شاد باشي..

    خاكسترينه عزيزم، از شعر خيلي قشنگي كه واسم گذاشتي خيلي خيلي ازت ممنونم! اميدوارم هميشه سلامت باشي.

    مهربونم به خداي مهربون ميسپارمت!

    زير خاكستر ،

    آتشي نهان است ،

    آتشي سرخ و جان دار ،

    آتشي سوزنده ،

    روزي نه چندان دور ،

    از آن روزهاي خوب خدا ،

    از آن روزها كه سپيده صبحش ،

    نويدطراوتي دوباره مي دهد ،

    نسيمي از راه ميرسد ،

    و خاكسترها را ،

    رقص كنان ،

    با خود مي برد ،

    و اين آتش سرخ ،

    رخ مي نمايد ،

    ودلي تفيده را ،

    به خنكاي نسيم صبح مي سپارد ،

    بذري كه زير آتش اين خاكستر ،

    ساليان سال ،

    در انتظار رستن ،

    و سر بر آوردن ،

    ازخاك مهر ،

    لحظه هاي داغ تنهائي را ،

    شماره ميكرد ،

    رويش سبز خود را ،

    آغاز مي كند ،

    بالنده مي شود ،

    قد مي كشد ،

    سبز سبز ،

    ميوه مي دهد ،

    سرخ سرخ ،

    از شاخه هايش ،

    نور مي پاشد ،

    برهستي ،

    بر زمان ،

    بر زندگي ،

    در خنكاي سايه اش ،

    دلي خسته ،

    با شكر خندي برلب ،

    كه نشان ،

    از شهد عشقي ،

    شيرين تر ا زشيرين دارد ،

    مي آسايد ،

    ومن با اميدي بيكران ؛

    چشم دوخته بر اين خاكستر ،

    آن نسيم را ،

    آن روز خوب خدارا ،

    منتظرم ،

    (( دل نوشته اي از نرگس))

    مهربان

    پرستوها و انسانهاي خسته
    همه رفتند گويا دسته دسته
    پرستويي نمانده روي بامي
    اگر هم مانده بال او شکسته
    دگر هرگز نمانده باغباني
    اگر هم مانده، گلدانها شکسته
    در آن گوشه، گمانم بلبلي مست
    که در اندوه يک لاله نشسته
    بده اي مهربان دستت به دستم
    که در اينجا بسي دلها شکسته

     <      1   2   3   4   5    >>    >