• وبلاگ : خاكسترينه
  • يادداشت : كلامي درآرزوي كمال
  • نظرات : 1 خصوصي ، 41 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2   3      >
     
    + ياران عشق ......... 
    salamo dorod be khakestarineye aziz ....shoma ham koch kardin engar .... mobarak basheh ... mazerat az inkeh modati dar khedmateton nabodam ...va mesle hamisheh matni sarasar zibao tafakor angiz ....va be nazare man ramze javdanegi khobist hamin ....ayam bekametan bad

    سلام..خوبي؟خوشوالم كه دوباره ميبينمت....رسي مننم جامو عوض كردم..منو يادته؟؟ستاره هستم دختر خزان...خزان خسته....

    30 يو...

    ...................به روزم و منتظر
    سلام به دوست خوبم ... اومدم دعوتتون كنم براي آپ جديد اگه بياين خوشحال ميشم

    با سلام

    لطفا از سايت كانون اسلامي انصار ديدن فرماييد و نظرات و پيشنهادات خود را براي ما ارسال كنيد.

    باتشكر

    سلام. متن بسيار جالب و جاي تاملي بود... شد باشي
    سلام همراه قديمي من ....بابت نبودنم و كمرنگ شدنم عذر خواهي ميكنم....بازم با من باش مهربانم...منتظرت خواهم ماند
    سلام خاكسترينه عزيز ... خيلي خيلي خيلي خوشگل بود از خوندن نوشته هات مثل هميشه لذت بردم

    مهربانم روز بزرگ مادر رو به همه مادرهاي خوب و خوبه كه آدم تبريك ها رو به همه بگه ... باز هم ممنون از مهربوني و صداقتت و نگاه بي نهايت بزرگت ... دلت شاد كه هميش شادم ميكني

    در پناه حق .. هميشه پاينده باشي

    راز جاودانگي..........يافتنش چه شور انگيز است...خوب معلومه كه اين نوشته ها رو توي حل و هواي خاصي مي نويسي...قالب جديدي كه گذاشتي خيلي قشنگه؟ ببينم بعد از اين باز هم اينجا مي نويسي؟؟؟ ...بهرحال جاودان ماني...

    نميدانم ... شايد يك روزي حسش كني!

    .....................................................

    .....................................................

    طناب

    دلش مي خواست تنها از كوه بالا برود، يكبار به تنهايي به اوج برسه و آنجا سكوت هوا را با تمام وجود حس كنه ... راه افتاد و بعد از چندين روز، نزديكيهاي غروب بود كه به نزديكي قله رسيد. كمي استراحت كرد اما عطش صعود طاقتش برده بود و اصلا‍‍ًٍ نديد كه هوا خيلي تاريك شده است و ستاره ها هم پشت ابرها پنهان شده اند ... برخاست و طناب را به كمر بست و شروع به بالا رفتن كرد. ميخ ها را در تن كوه فرو ميكرد و بالا مي رفت ... قله ديده نمي شد اما ... چرا قله بود، آنقدر نزديك كه با يك خيزش كوتاه به آن ميرسيدي ... اما ... واي ...ميخ آخري را فراموش كرد محكم در دل كوه بنشاند ... پايش ليز خورد و ... سقوط ... داشت به سرعت به طرف زمين مي رفت ... تنها بود ... تنها ... لحظه لحظه هاي شيرين و تلخ پيش چشمانش ميرقصيدند و او تنها بود ... ناگهان فرياد زد:«خدايا كمكم كن.» ... صدايي آمد! ... :«آيا باور داري من مي توانم كمكت كنم؟» ... گفت:«بله ... تمنا مي كنم!» ... :«طناب را پاره كن و آن را رها كن!» ... يك لحظه مات و مبهوت به آسمان نگاه كرد ... لرزيد ... دستش سست شد اما ... ناگهان طناب را دو دستي چسبيد ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... روزها گذشت تا اينكه گروهي كوهنوردي را ديدند كه ميان زمين و آسمان معلق بود و از سرما يخ زده بود، اما ... اما او، او با زمين فاصله كمي داشت!

    + مهلا 
    و آيا جدال انديشه ها را پاياني هست؟
    + مهلا 
    گفتي عروج همزادان؟ سالها پيش همزادان را جستم و يافتم فارغ از اينكه دنيا و دامهايش امواجي براي گم شدن آنهاست ليك من همزاد عشق را مي شناسم و و گويي غريبه است و گمشده در دنياي وهم آلود
    + مهلا 
    آري دركشاكش انديشه ها به جستجوش مي پردازم و در امواج ترديدها به محبتش و باز اسير اين دستهاي اين گان كه راز هستي در چيست؟
    نيرويي که انسان را به سمت يک حقيقت بي نهايت سوق ميدهد.. کسي که انسان را اينگونه مي آفريند تا مرزها را برکند و به سمت کمال پيش رود .. خالقي که براي درک و کمال و سعادت انساني .. حدي نميگذارد .. هم اوست که همواره خواستار بهترينها براي انسان است .. و اين انسان است که بايد در طلب برترينها را قدم در راهي گذارد و پيش رود ..راهي که پيش رو دارد بس دشوار است و هم اوست که خضر راه است.. پس او ما را بس است ..
     <      1   2   3      >