د يشب دلم از دوري چشمان پاكت پژمرده شد، افسرده شد، آهسته پوسيد آري نبودي تا ببيني بي تو قلبم لبهاي سرد مرگ را هم بي تو بوسيد اما بيا چون باز هم در انتظار است خاك وجود عاشقي درمانده از غم در انتظار يك نگاهت خفته بر خاك سنگي نشان بر روي آن تصوير قلبم