• وبلاگ : خاكسترينه
  • يادداشت : مادرنامه
  • نظرات : 12 خصوصي ، 130 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    اي‌کاش آب بودم
    گر مي‌شد آن باشي که خود مي‌خواهي.ــ
    آدمي بودن
    حسرتا!
    مشکلي‌ست در مرز ناممکن. نمي‌بيني؟


    اي‌کاش آب بودم‌ــبه خود مي‌گويم‌ــ
    نهالي نازک به درختي گشن رساندن را (ــ تا به زخم تبر بر خاک‌اش افکنند
    درآتش‌سوختن را؟)
    يا نشاي سست کاجي را سرسبزي‌ي جاودانه بخشيدن


    (ــ از آن پيش‌تر که صليبي‌ش آلوده کنند
    به لخته‌لخته‌ي خوني بي‌حاصل؟)
    يا به سيراب کردن لب‌تشنه‌يي
    رضايت خاطري احساس‌کردن (ــ حتا اگرش به زانو نشانده‌اند
    در ميداني جوشان از آفتاب و عربده
    تا به شمشيري گردن‌اش بزنند؟

    حيرت‌ات را برنمي‌انگيزد
    قابيل برادر خود شدن
    يا جلاد ديگرانديشان؟
    يا درختي باليده ناباليده را
    حتا

    هيمه‌يي انگاشتن بي‌جان؟)


    مي‌دانم مي‌دانم مي‌دانم
    بااين‌همه کاش اي‌کاش آب مي‌بودم
    گر توانستمي آن باشم که دل‌خواه من است.


    آه
    کاش هنوز
    به‌بي‌خبري
    قطره‌يي بودم پاک
    از نم‌باري
    به کوه‌پايه‌يي
    نه در اين اقيانوس کشاکش بي‌داد
    سرگشته‌موج بي‌مايه‌يي.