آه! چه غروبي، غروب تاسوعا؛ طلوع خون و شهادت بود. گويي ندايي هشدار دهنده بر سراسر دنيا طنين انداخته بود كه اي ياران و ياوران حسين بگرييد كه فردا مولايتان را شهيد خواهند كرد، بگرييد كه حسين امشب به مظلومي خويش مي گريد، بگرييد و با زينب و كودكان حسين همصدا باشيد.
هنوز قلم در دستانم و قلبم به ياد مولا حسين اندوهگين بود و فكرم ندا مي داد كه نا توانم از گفتن جمله اي كه بتواند در بيان حادثه كربلا بر كاغذ آيد، اشكانم تاب و توان را از من ربودند و بر صفحه سپيد كاغذم چكيدند و مرا غرق در احساساتم نسبت به مولا يم گرداندند و حالا با و جودي پر از عشق به مولايم حسين قلم را بر صفحه سفيد كاغذم لغزاندم: به نام خداي حسين و حسينيان...