بگو قطار بايستد
بگو در ماه ترين ايستگاه زمين بماند
بماند سوت بكشد ، بماند دير برود
بماند سوت بكشد ، برود دور شود
بگو قطار بايستد
دارم آرزو مي كنم
مي خواهم از همين بين راه
از همين جاي هيچ كس نيست
كمي از كناره ي دنيا راه بروم
از جاده هاي تنها
كه مردان بسياري را گم كرد
مرداني كه در محرم ترين ساعات عشق گريستند
و صدايشان در هيچ قلبي نپيچيد
مي خواهم سوت بزنم ، بمانم
زود بروم ، سوت بزنم ، دور شوم
كمي از اين همه صندلي هاي پر دود
كمي از اين همه چشم و عينك هاي سياه
مي خواهم كمي دورتر از شما سوت بزنم
مي خواهم در ماه ترين ايستگاه زمين
در محرم ترين ساعات ماه
گريه كنم
مي خواهم كمي دورتر از شما
كمي نزديك تر به ماه
بميرم