زير خاكستر ،
آتشي نهان است ،
آتشي سرخ و جان دار ،
آتشي سوزنده ،
روزي نه چندان دور ،
از آن روزهاي خوب خدا ،
از آن روزها كه سپيده صبحش ،
نويدطراوتي دوباره مي دهد ،
نسيمي از راه ميرسد ،
و خاكسترها را ،
رقص كنان ،
با خود مي برد ،
و اين آتش سرخ ،
رخ مي نمايد ،
ودلي تفيده را ،
به خنكاي نسيم صبح مي سپارد ،
بذري كه زير آتش اين خاكستر ،
ساليان سال ،
در انتظار رستن ،
و سر بر آوردن ،
ازخاك مهر ،
لحظه هاي داغ تنهائي را ،
شماره ميكرد ،
رويش سبز خود را ،
آغاز مي كند ،
بالنده مي شود ،
قد مي كشد ،
سبز سبز ،
ميوه مي دهد ،
سرخ سرخ ،
از شاخه هايش ،
نور مي پاشد ،
برهستي ،
بر زمان ،
بر زندگي ،
در خنكاي سايه اش ،
دلي خسته ،
با شكر خندي برلب ،
كه نشان ،
از شهد عشقي ،
شيرين تر ا زشيرين دارد ،
مي آسايد ،
ومن با اميدي بيكران ؛
چشم دوخته بر اين خاكستر ،
آن نسيم را ،
آن روز خوب خدارا ،
منتظرم ،
(( دل نوشته اي از نرگس))