( تقديم به تو عزيزخاكسترينه)
كلامي و سلامي آمد از دور
يكي آمد زدر سر تا به پا نور
همه و مهر و صفا در چهره او
همه جان چون گلي شاداب و خوش بو
گمان كردم كه نام او بهار است
كه با عطر گل اينچون همجوار است
و يا شايد كه تابستان رسيده
شعاع نور از بستان رسيده
ولي ديدم فرشته سيرتي صورت بغايت
نشاني آدمي در آن نهايت
محبت ، مهرباني در كلامش
گهي دستش به مهر و گه زبانش