به مادرم ، شمسی مهربانم و جمله مادران خوب دنیا ...
مادر ، فرصتیست تا با تو از تو بگویم . باری نمی توانم ، نمی توانم ؛ با همه توانمندی من چه ناتوانم آنگاه که باید از تو بگویم و روح قلم را به نام مقدست تطهیر سازم . چه باید گفت که تو ، که تو گفتنی نِه ای ! سراپا ستایش و اکرام همی باید بودن آن دم که یادت بر لوح دل می نشیند و نامت بر صحن جان آرام می پذیرد . ارابه الفاظ را کشان کشان به پیش می رانم بل سیاهه ای از سواد کویُت بر صحرای مژگانم فرود آید . مادرم ! مهربان جاودانه ام ؛ نگو چرا چنین می گویی که من از خدایم اجازت خواسته ام تا چند ثانیه ای - سبز و ماندنی - بنده تو باشم و او چه سخاوتمندانه خدایی را از آن تو ساخت آنگاه که فردوس برینش را در زیر گامهای گذشت و احسانت به ودیعه نهاد . چه توان اندیشید ؟! شکرانه ای به از این در کدامین بهشت شدادی توان یافت ؟! وای چه خداگونه ای و چه خداگونه خدایی داری ... الهه مهربانی و نکویی ! فرشته آسمانی ! ای وسعت ایثار و ای فرصت پرواز ! بر من سعادتی به ارمغان آور تا به بالهای روحانی تو در آسمان عشق و دلباختگی به پرواز درآیم و خورشید گرمابخش جانفزا را در آغوش تو بر سرانگشت شادی گیرم . آه مهربان مادرم ! فریادی می طلبم به حجم فداکاری تو تا که ایمان آوری به چه مرز بی منتهایی ، من ، دوستت دارم ! می دانم ، می دانم ؛ شکایتها در خود برده ای و دم برنیاورده ای که تو چه سان پریوشی هستی که من نمی دانم ! مادرم ؛ ای همه هستی ام و ای یگانه دلبستگیم ! آرزویی در دل دارم که تمنا دارم خدای خوبم به کرامت و بزرگیش ارزانیم دارد :
مادر ، ای عشق بی نهایت ، کاش روزی ، پیش از تو ، در آغوش گرم ومهربان تو بمیرم ...
خاکسترینه
02:05 بامداد پنج شنبه یکم بهمن ماه