به میثم و مریم ، بهزاد و زهرا ؛ کبوتران عاشق که چندیست در آشیان عشق و دلدادگی ، زیستن را به تجربتی نو نشسته اند و نیز ، همه آنانی که شهد شیرین عشق بر سفره پیوند ماندگار خویش در کام کرده اند :
عزیزانم ! سخت است ؛ سخت است سالها در هوای عِطرتان نفس کشیدن و اینک دورگشتنتان را به نظاره نشستن ؛ دشوار است بر باد نهادن یادمان کودکانه و خاطرات بچه گانه که چه فرخنده لحظه هایی داشتیم آن دم که رها از قیل و قال زیستن به هوی و های سادگانه می پرداختیم . روزها رفته اند و شبهایی که ثانیه ثانیه بر ما فُزوده اند و درهای جدید زندگی به رویمان گشوده اند . دیروز خاطره ایست و امروز ، تجربه ایست برای فردا که فردا فرصتی طلاییست . می دانم ، خوب می دانم در آغوش گرمتان بال به پرواز گشوده ام و نکته ای به نکته ها فُزوده ام ؛ باری ، مهربانان مهرآیینم ! اجازت می خواهم آموزگاران پرکشیدنم را به ره توشة پروازی همرهی کنم ؛ اول سخن آنست که عشق را بهاییست آسان نمی توان خریدن ، مقامیست بی سعی نمی توان رسیدن و چون بدان دست یافتن ، بایست به حفظ آن کوشیدن . آفتیست عاشق را که گمان دارد معشوق درآغوش کشیده و به اوج خواستن رسیده و راهی به پیمودنش نمانده که عشق را بی نهایتیست چون اعداد : هر چه در آن روی بی منتهاترش یابی و ناکرده ها فزونترش دانی . خوبان بیکرانم ! دگر آنکه زیستن را حکمتیست و بودن را دلیلی ؛ بر ماست جهدِ یافتن رمز زندگی و راز جاودانگی که خسرانیست عظیم نادانسته و ناخواسته در عمر زمین و طول زمان راه پیمودن ؛ کنون بر شماست ازین یکی شدن بهره جستن و در سیر کمال روح خویش بر شتاب افزودن . سبک بالان نازک خیالم ! زین پس نفسهاتان در هم خواهد آمیخت و نگاهتان کودک نگاه خویش خواهد زایید و لحظه لحظه هاتان در بکارت ثانیه ها صرف خواهد گردید . نیکوست کوشیدن تا همیشه اینچنین ماندن را و از یاد نبردن این نخستین های ترانه خواندن را ...
خدای من ! یگانه بی خدای من ! دانی که نتوان کلام را جز به دعایی به کبریای وجودت به پایان رساندن :
یا خالق العشق و یا ذاتُک العشق ! تقدیر بر آن قرار ده تا همه کبوتران عاشقی ، تا همیشه در آسمان قلب عشقشان ، پرواز را به هیاهو به پا دارند ...
خاکسترینه
01:40 بامداد پنج شنبه سیزدهم اسفندماه