تا در اين دهر ديده کردم باز / گل غم در دلم شکفت به ناز / بر لبم تا که خنده پيدا شد گل او هم به خنده اي وا شد / هر چه بر من زمانه مي ازود / گل غم را از آن نصيبي بود / همچو جان در ميان سينه نشست / رشته عمر ما به هم پيوست / چون بهار جوانيم پژمرد گفتم / اين گل ز غصه خواهد مرد /يا دلم را چو روزگار شکستي هست / مي کنم چون درون سينه نگاه / آه از اين بخت بد چه بينم آه گل / غم مست جلوه خويش است / هر نفس تازه روتر از پيش است / زندگي تنگناي ماتم بود / گل گلزار او همين غم بود /او گلي را به سينه من کاشت / که بهارش خزان نخواهد داشت .......