به گمانم همين ديروز بود كه پيرمردي، در نهايت آرامش، نگاهش را به من دوخت و از من گذر كرد... و من به يكباره شنيدم نواي تنهايياش را، همان طور كه پرندهاي در جستجوي غذا در مييابد كه اين زندگي پر از بيكسي است...
چيزي نگذشته است... به گمانم همين ديروز بود....