گل سرخ قشنگ روزگارم
كه گلدان وجود يادگارم
گل سرخ، دلي بي تاب دارد
نگاهش چون نگاهي ناب دارد
گل سرخ در پي اش ،اي داد خاريست
گل سرخ در رخش شرم نگاريست
گل سرخ هم نشين با باد باشد
گل سرخ چهره اش در ياد باشد
گل سرخ از نگاه بي نگاهي
شده آشفته ي اين درد واهي
گل سرخ بي نگاهي، وه چه آشفت
گل سرخ، سرخ تر گشت وبر آشفت
بسان مرغكي اندر قفس شد
بسان تشنه اي اندر هوس شد
گل سرخ در قفس، تنها نهادند
گل سرخ در نفس همتا نهادند
گل سرخ با نگاهي شكوه آلود
نفس در هم كشيد و خواب آلود
دمي بر دم نياورد و سكوتي
بخود خنديد و راهي در سكوتي
سكوتش هم رهي بي تاب بوده
نگاهش در نگاهي خواب بوده
كه خوابش بديد , قفس دريده
در آن خوابش ، دگر نفس نديده
قفسها را گشودند از برايش
نفسها را فرو بردند ز يادش
سر انجامش سكوت از لب بريده
كه گفتا : آه اي ديدار ديده
كه اندر اين زمان آخر چه باشد
دل بي تاب را ياور كه باشد
به هر جا سر كشيدم خوار ديدن
به هر جا پر كشيدم خواب ديدن
كه من با ياوران چون يار بودم
ولي اندر زمان چون خار بودم